[ܢܚܘ ܝ݆ߺߊ ܝ ࡅ߳ܨ ܥܼیܩیܝ̇ߺ]
[یوناعـہ خیالی!]
_________________
*غمگین
_______________{P¹}__________________
_توی کافه نشسته بود مثل هر روز یه قهوه میخورد ومحو تماشای دختر میشد...دختری به اسم یونا...تااینکه اون روز به یونا اعتراف میکنه...ویوناهم قبول میکنه براش تعجب آور بود که بدون هیج مکثی درخواستش رو پذیرفت ولی بلاخره باورش شد....تااینکه اون روز...
یونا:سلام موچی
جیمین:سلام(سرد)
یونا:عام..خوبی جیمین
جیمین:حرفتو بزن کار دارم باید برم(سرد)
یونا:خب...راستش حوصلم سر رفته بود زنگ زدم که باهم بریم بیرون....
جیمین:امروز نمیشه(سرد)
یونا:با..شه
جیمین:بای
یونا ویو
ناراحت شدم....ولی گذاشتم به حساب اینکه کار داره وبخاطر کار زیاد خستست نمیتونه باهام وقت بگذرونه....دوساعتی گذشت مشغول دیدن سریال بودم که در خونه به صدا دراومد با ذوق به سمت در رفتم وبازش کردم ولی اثری از جیمین نبود...آخه فک میکردم اونه ولی بجاش یه کاغذ بود بازش کردم وباچیزی که دیدم شوکه شدم چشمام سیاهی رفت افتادم رو زمین اون....اون کارت عروسی جیمین با دوست صمیمیم بود...حتی دیگ اختیار اشکام رو نداشتم...
(پرش زمانی به روز عروسی)
ات ویو
ناراحت بودم اعصابم بهم ریخته بود که سوهی زنگ زد(دوست یونا)
سوهی:سلام یونا..چطوری
یونا:مثل هر روزم ولی امروز...افتضاح ترم
سوهی:هوم..درکت میکنم...حالا چیکار میکنی میری عروسی جیمین؟
یونا:نمیدونم(بغض)
سوهی:به هرحال هرکاری میکنی مواظب خودت باش
یونا:باشه نگرانم نباش..
سوهی:هوم...بای
یونا:بای
یونا ویو
امروز روز عروسی جیمین با لونا دوست صمیمیم بود دیگ از هردوشون بدم میاد ولی...خب هنوز جیمین رو دوست دارم...به هرحال دیگ هرچی بینمون بوده تموم شده...توفکر بودم که یه تصمیمی گرفتم.........
[ادامه دارد...]
______________________________
میدونم چرت شده ولی منتظر حمایت هاتون هستم!🥺🙃
_________________
*غمگین
_______________{P¹}__________________
_توی کافه نشسته بود مثل هر روز یه قهوه میخورد ومحو تماشای دختر میشد...دختری به اسم یونا...تااینکه اون روز به یونا اعتراف میکنه...ویوناهم قبول میکنه براش تعجب آور بود که بدون هیج مکثی درخواستش رو پذیرفت ولی بلاخره باورش شد....تااینکه اون روز...
یونا:سلام موچی
جیمین:سلام(سرد)
یونا:عام..خوبی جیمین
جیمین:حرفتو بزن کار دارم باید برم(سرد)
یونا:خب...راستش حوصلم سر رفته بود زنگ زدم که باهم بریم بیرون....
جیمین:امروز نمیشه(سرد)
یونا:با..شه
جیمین:بای
یونا ویو
ناراحت شدم....ولی گذاشتم به حساب اینکه کار داره وبخاطر کار زیاد خستست نمیتونه باهام وقت بگذرونه....دوساعتی گذشت مشغول دیدن سریال بودم که در خونه به صدا دراومد با ذوق به سمت در رفتم وبازش کردم ولی اثری از جیمین نبود...آخه فک میکردم اونه ولی بجاش یه کاغذ بود بازش کردم وباچیزی که دیدم شوکه شدم چشمام سیاهی رفت افتادم رو زمین اون....اون کارت عروسی جیمین با دوست صمیمیم بود...حتی دیگ اختیار اشکام رو نداشتم...
(پرش زمانی به روز عروسی)
ات ویو
ناراحت بودم اعصابم بهم ریخته بود که سوهی زنگ زد(دوست یونا)
سوهی:سلام یونا..چطوری
یونا:مثل هر روزم ولی امروز...افتضاح ترم
سوهی:هوم..درکت میکنم...حالا چیکار میکنی میری عروسی جیمین؟
یونا:نمیدونم(بغض)
سوهی:به هرحال هرکاری میکنی مواظب خودت باش
یونا:باشه نگرانم نباش..
سوهی:هوم...بای
یونا:بای
یونا ویو
امروز روز عروسی جیمین با لونا دوست صمیمیم بود دیگ از هردوشون بدم میاد ولی...خب هنوز جیمین رو دوست دارم...به هرحال دیگ هرچی بینمون بوده تموم شده...توفکر بودم که یه تصمیمی گرفتم.........
[ادامه دارد...]
______________________________
میدونم چرت شده ولی منتظر حمایت هاتون هستم!🥺🙃
۱۰.۸k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.